گاه دلتنگ میشوم
دلتنگترازهمه دلتنگی ها
گوشه ای مینشینم وحسرت هارامیشمارم
باختن ها وصدای شکستن ها را
کدامین امید را ناامیدکرده ام
کدامین خواهش را نشنیدم
به کدام دلتنگی خندیده ام
که این چنین دلتنگم…………
مِهــربــ ـــــــــــان که میشــَ ــــــــــوی
دلم بیشتَـــــ ــــــــــــر تَنگــــــــــ میشود بَرایَتــــــــــــ
کاش دهخدا می دانست
دلتنگی … اشک …. فاصله …. بی وفایی….
تعریفش فقط دو حرف است
“تـــو”
دلتنگی که می آیدبه این سادگی ها نمی رود پی کارش…نه با حرف، نه به شعر،.نه با ترانه ...… دلتنگم و دیدار تو درمان من است
کاش مى شد وقتى داری از تنهایى دق میکنی ،
دق کنى، ولى دل به کسى که دلش گیره نبندى ...
این دردش از همه ى دردا بدتره که یروزبفهمى کسی که دل به دلش دادى دلش جایى گیره....